رفتن ؟


این روزها

همه دم از رخت بستن و رفتن میزنن

آخه

از اینجا به کجا ؟

هرجا بری بازم آدمیزاد می بینی.

خدایا



همه دارن میدوون

من راه هم نمیرم

البته اونا هم نمیرسن

ینی میرینن که برسن !

ولی منم نمیرسم :)

اینجاست که فرق بین خودم و همه رو احساس نمی کنم.

تو این گرونی



تو این گرونی

زلزله هم میاد

آخه خدا ؟

روت میشه ؟


پ.ن : از 6 صبح تا الآن ( 10 شب ) بکوب رو ویبره تشریف داریم.

ی جایــــــــــ دور





ینی یه روز میاد، که همه برن،

همه از این دیار فلاکت برن و

باز هم مهدی بمونه و حوض نداشتش

آسایش و آرامشـ


کاش اون روز میومد

که

وقت خواب

روی تخت دراز بکشم،سرمو بزارم روی بالش

و فقط به خوابیدن فکر کنم.

فقط به خوابیدن ...



پ.ن : ممنون از دوستانی که هنوز هم به من سر میزنند. نا خوش احوالیم، چه کنیم ؟