راننده خوب شهر مایک اسکناس دویست تومانی و یک سکه پنجاه تومانی می دهم به راننده اتوبوس ، سکه آنقدر ریز و کوچک است که کف دستش گم می شود.
شرمم می شود معطل کنم برای گرفتن بیست و پنج تومان باقیمانده . سرم را می اندازم پایین و از اتوبوس دور می شوم . یکی از پشت سر صدایم می کند ، برمی گردم ، راننده است که از ماشین اش پیاده شده تا باقی پول مرا پس بدهد.
سکه بیست و پنج تومانی ای که کف دستم می گذارد ، بزرگتر از پنجاه تومانی کف دست خودش است . سر که بلند می کنم برای تشکر و چشمم که می افتد به چهره ی خسته و گرمازده اش ، تازه می فهمم چقدر انصاف او بزرگتر از شرم من است
خیلی قشنگ بود اتفاقا این ماجرا برای منم پیش اومد ولی من سکه 200 تومنی دادم و باقیشو یه اسکناس نوی نو (تازه) تحویل گرفتم