حوای من


شما که سواد داری ، لیسانس داری ، روزنامه خونی
با بزرگون می شینی، حرف میزنی ، همه چی می دونی 
شما که کله ت پره ، معلّم مردم گنگی 
واسه هر چی که می گن جواب داری ، در نمی مونی 
بگو از چیه که من ، دلم گرفته؟

راه میرم دلم گرفته ،  می شینم دلم گرفته  
گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته
من خودم آدم بودم ، باد زد و حوای منو برد

سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد

عمر من کوه عسل بود ولی افسوس

روزای بد انگشت انگشت اونو لیسید

 بعد نشست تا تهشو خورد ....

 

از : محمد صالح اعلاء


پی نوشت : وقتی مینویسم ، وقتی پست میزارم میدونم یه روز یه نفر از اینجا رد میشه و احتمالاً کامنتشو هم میزاره و میره!... 




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد