بیست سال دیگه
زن، بچه، کار، زندگی، بدبختی، هنوز هم ننگ، ننگ، ننگ
...
در حالی که بچه ام پشت لپ تاپ شخصی خودش نشسته و داره وبلاگشو آپ می کنه
چشمم به یکی از پست هاش میوفته
یه روز خوب میاد که ...
با تمام احساسات تصور اون لحظه رو می کنم
آهی می کشم که ...
ماه رمضان و کنسرت های شبانه در مســ جد
امشب
با صدای
حاج آقا ...
لامصب از انریکو هم بیشتر پول در میاره
این دوربین خدا که میگن از ما فیلم میگیره کجاست ؟
می خوام بهش زل بزنم و هرچی تو دلمه بریزم بیرون، داد بزنم سرش، بد و بیرا بگم ...
من در جائی ( بخوانید مملkتی) زندگی می کنم که تنها برگ سبــ زم نفس کشیدن است.